روزی هزار بار دلت راشکسته ام
بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
هربار این تویی که رسیدی و در زدی
هربار این منم که در خانه بسته ام
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی
هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام
نوشتم اول خط بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد
که بنده تو نخواهد گذاشت هرجا سر
قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»
که پر شده است جهان از حسین سرتاسر
سلام خدمت دوستان عزیز. در باره این شعر زیبا باید بگم که گزیز های زیبایی به کربلا داره
بهر قربانى على اصغر آورده ام
عبداللَّه و قاسم و اكبر آورده ام
زبان حال حضرت زینب
همین جا شیرخواره گریه می کرد رباب بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کرد گهی بر مشک پاره گریه می کرد
خدایا از چه طفلم دیر کرده؟ مرا بیچاره کرده، پیر کرده
چشم انتظار
چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی
چهل روزه که بوی گل نیومد صدای چهچه بلبل نیومد
״ ״ ״ ״ (صدای زیبای حسین نیومد)
چهل روزه چهل منزل اسیرم غم چل ساله گویی کرده پیرم
به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم
هزار بار به دریای غم فرو رفتم
که چند درّ غنیمت به ساحل آوردم
بجز رقیه که از پا فتاد پیش سرت
تمام اهل حرم را به منزل آوردم
گواه عشق خودم با تو ای حسین عزیز
نشانه ای به سر از چوب محمل آوردم
نظر به جسم کبودم مکن که دریابی
تنی رها شده از چنگ قاتل آوردم
( بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد)
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمیداند
که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه میگوید
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته
به کف جامیلبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا داردغع
شاعر : عبدالعلی نگارنده
( از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم)
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چهها دیدم، چهها کردم
گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمیبردم
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم
به یادم مانده آن روزی که میجستم ترا اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزهها کردم
تو را ای آشنای دل اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم
تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما
برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم
بسان شمع، آبم کرد بانگ آبآب تو
اگرچه تشنه بودم چشمههای چشم وا کردم
میان خیمههای سوخته همچون دلم آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم
شکسته جای مهرت را ز بیمهری به نی دیدم
شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم
ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم
شاعر : استاد حاج علی انسانی
باز آمدم ای همسفر ، ای تشنه کامم من زینبم پیروز بر گشته ز شامم
با کودکان خسته ات باز آمدم من با یک دل پر غصه و زار آمدم من
خواهم عزای روز عاشورا بگیرم شاید خدا لطفی کند اینجا بمیرم
برای پیام کوتاه
تقصیر من است، اینکه کم می آیی
هر وقت شدم اسیر غم می آیی
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است
آدم بشوم سه شنبه هم می آیی
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود
فردا میان قتلگه در خون شناور می شود
اين دل تنگم ، عقده هادارد گوئييا ميل كربلا دارد
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است